|
|
شتر دیدی ندیدی! مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟ مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟ پسر گفت: من شتری ندیدم! مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد. قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟ پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است. قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی!
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
شتر دیدی ندیدی,جوک مورد داشتیم,جوک جدید,جوک ضد حال,چوک ضد دختر,جوک ضد پسر,پیامک جدید,داستان,جوک کولر,جوک یارانه,حکایت,جوک منحرفی زشت,پیامک عرفانی -SMS mystical,جوک داعش,پیامک استقلالی تاج,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,اس ام اس,sms,اس ام اس خنده دار,اس ام اس عرفانی ,اس ام اس منحرفی داستان مرد گوژپشت ,joke,داستان وحکایت های شیرین ,
:: بازدید از این مطلب : 828
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
امروز دقیق به گروه نگاه کردم دیدم شبیه شورای امنیت سازمان ملل است...
جوک ها در این لینک ..............
:: موضوعات مرتبط:
جوک های توپ ,
,
:: برچسبها:
جوک های جدید ,
جوک ساسی مانکن جوک مورد داشتیم ,
جوک جدید ,
جوک ضد حال ,
چوک ضد دختر ,
جوک ضد پسر ,
پیامک جدید ,
داستان ,
جوک کولر ,
جوک یارانه ,
حکایت ,
جوک منحرفی زشت ,
پیامک عرفانی -SMS mystical ,
جوک داعش ,
پیامک استقلالی تاج ,
پست های عاشقانه ,
جوک ایرانسل ,
جوک پسته ,
جوک حمید معصومی نژاد ,
جوک شامپو پرژک ,
اس ام اس ,
sms ,
اس ام اس خنده دار ,
اس ام اس عرفانی ,
اس ام اس منحرفی داستان مرد گوژپشت ,
joke ,
داستان وحکایت های شیرین ,
:: بازدید از این مطلب : 1058
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
عکس خنده داره دیش ماهواره

عکس خنده داره دیش ماهواره
:: موضوعات مرتبط:
خبر های پر بیننده ,
,
:: برچسبها:
عکس خنده داره دیش ماهواره ,
:: بازدید از این مطلب : 957
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
داستانی آموزنده برای همسران
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خرد نگاه می کردم. چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز. زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود. زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت: «نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟»
بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت: «اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند، ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند. چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت. کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم. این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
داستانی آموزنده برای همسران ,
:: بازدید از این مطلب : 545
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
متنی فوق العاده که توصیه میکنم تمامی دوستان بادقت بخونند.
من الان دلم كيك شكلاتى مى خواد. همين الان. ندارم ولى! بايد تا فردا صبر كنم. معلوم هم نيست ديگه فردا دلم كيك شكلاتى بخواد من فقط مى دونم كه الان دلم كيك شكلاتى مى خواد و ندارم. ندارم ديگه. ولى خب دلم مى خواد.! خب ....! يه روز مامانم اومد گفت زود باش. پرسيدم چرا؟ گفت سورپرايزه! و كلن دكور خونه رو تو ده دقيقه عوض كرد و زنگ در رو زدن.گفت چشماتو ببند. دستمو گرفت برد دم در.گفت حالا چشماتو باز كن.باز كردم ديدم يه پيانو ياماها مشكى، همونى كه ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ويترين ديده بودمش دم در بود. همونى بود كه من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم. خيلى جا خوردم. گفت چى مى گى؟ گفتم چى مى گم؟ مى گم حالا؟ الان؟ واقعن حالا؟. پيانو رو آوردن گذاشتن اون جایی تو خونه كه مامان خالى كرده بود. من هم رفتم تو اتاقم. نمى خواستم بزنم تو پرش. ولى از خودم پرسيدم آخه حالا پيانو به چه درد من مى خوره! من كه خيلى سال از داشتنش دل كندم. ده سالى تو خونمون خاك خورد و آخرش هم مامانم بخشيدش. اولين عشق زندگیم رفت فرانسه، اون جا با يه زن فرانسوى كه چند سال ازش بزرگتر بود ازدواج كرد.
منم كه نمى خواستم قبول كنم از دست دادمش شروع كردم داستان ساختن. ته داستانم هم اينطورى تموم مى شد كه يه روزى بر مى گرده ، وسط داستان هم اينجورى بود كه داره همه ى تلاشش رو مى كنه كه برگرده. اين وسطا هم گاهى به من از فرانسه زنگ مى زد و ابراز دلتنگى مى كرد. بعد از هفت سال دیدم چاره اى ندارم جز اينكه با واقعيت مواجه شم. شروع كردم به دل كندن. من هى دل كندم و هى خوابش رو ديدم كه برگشته. تا اینکه بلاخره واقعا دل كندم! چند سال بعدش تو فيس بوك اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعن الان؟من خيلى وقته كه دل كندم! يه دوستى داشتم خیلی صبور بود. عاشق يه پسرى شده بود كه فقط يك ماه باهاش دوست بود. اون يك ماه كه تموم شده بود، پژمان رفته بود پى زندگيش! بعد چند سال يه روز بهش گفتم دل بكن . خودت مى دونى كه پژمان بر نمى گرده. گفت من صبر مى كنم. هر كارى هم لازم باشه مى كنم. يك سال بعد رفت پيش يك دعا نويس. شش ماهه بعدش با پژمان ازدواج كرد. اون روزا دوست بيچاره ام خيلى خوشحال بود. به خودم گفتم، ﺣﺘﻤﺎ استثنا هم وجود داره! دو سال بعد شنيدم جدا شدن.دیدمش خيلى عصبانى بود. پرسيدم چرا. گفت پژمان اونى نبود كه من فكر مى كردم.
گفتم پژمان همونى بود كه تو فكر مى كردى، ولى اونى نبود كه الان مى خواستى. پژمان اونى بود كه تو اون روزا، همون چندسال قبل خواستى كه باشه، و وقتى نبود، بايد دل مى كندى! گاهی دلم یه گردش یک روزه میخواد ولی خانوادم میگن هفته اینده میریم ولی شاید هفته دیگه انقدر که الان اگه بری بهت خوش میگذره بهت خوش نمیگذره....من الان نیاز به مسافرت دارم سال اینده شاید بهترین جایه دنیا هم برم دیگه بهم خوش نگذره.... من الان دلم كيك شكلاتى مى خواد... الان مى خواد ولي... من الان دلم ....
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
کیک شکلاتی,جوک مورد داشتیم,جوک جدید,جوک ضد حال,چوک ضد دختر,جوک ضد پسر,پیامک جدید,داستان,جوک کولر,جوک یارانه,حکایت,جوک منحرفی زشت,پیامک عرفانی -SMS mystical,جوک داعش,پیامک استقلالی تاج,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,اس ام اس,sms,اس ام اس خنده دار,اس ام اس عرفانی ,اس ام اس منحرفی داستان مرد گوژپشت ,joke,داستان وحکایت های شیرین ,
:: بازدید از این مطلب : 742
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
پيرمردي ضعيف و رنجور تصميم گرفت با پسر و عروس و نوه ي چهارساله اش زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد،چشمانش تار شده بود و گام هايش مردد و لرزان بود. اعضاي خانواده هر شب براي خوردن شام دور هم جمع مي شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقريبا برايش مشکل مي ساخت. نخود فرنگي ها از توي قاشقش قل مي خوردند و روي زمين مي ريختند، يا وقتي ليوان را مي گرفت غالبا شير از داخل آن به روي روميزي مي ريخت. پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت: «بايد فکري براي پدربزرگ کرد. به قدر کافي ريختن شير و غذا خوردن پر سر و صدا و ريختن غذا بر روي زمين را تحمل کرده ام. پس زن و شوهر براي پيرمرد، در گوشه اي از اتاق ميز کوچکي قرار دادند. در آنجا پيرمرد به تنهايي غذايش را مي خورد، در حالي که ساير اعضاي خانواده سر ميز از غذايشان لذت مي بردند و از آنجا که پيرمرد يکي دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه اي چوبي به او غذا مي دادند. گهگاه آنها چشمشان به پيرمرد مي افتاد و آن وقت متوجه مي شدند هم چنان که در تنهايي غذايش را مي خورد چشمانش پر از اشک است. اما تنها چيزي که اين پسر و عروس به زبان مي آوردند تذکرهاي تند و گزنده اي بود که موقع افتادن چنگال يا ريختن غذا به او مي دادند.
اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. يک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازي با تکه هاي چوبي ديد که روي زمين ريخته بود. با مهرباني از او پرسيد: «پسرم، داري چي مي سازي؟» پسرک هم با ملايمت جواب داد: «يک کاسه چوبي کوچک، تا وقتي بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم.» و بعد لبخندي زد و به کارش ادامه داد. اين سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاري شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهرباني او را به سمت ميز شام برد.
قدرت درک کودکان فوق العاده است. چشمان آنها پيوسته در حال مشاهده، گوشهايشان در حال شنيدن و ذهنشان در حال پردازش پيام هاي دريافت شده است. اگر ببينند که ما صبورانه فضاي شادي را براي خانواده تدارک مي بينيم، اين نگرش را الگوي زندگي شان قرار مي دهند.
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
جوک مورد داشتیم,جوک جدید,جوک ضد حال,چوک ضد دختر,جوک ضد پسر,پیامک جدید,داستان,جوک کولر,جوک یارانه,حکایت,جوک منحرفی زشت,پیامک عرفانی -SMS mystical,جوک داعش,پیامک استقلالی تاج,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,اس ام اس,sms,اس ام اس خنده دار,اس ام اس عرفانی ,اس ام اس منحرفی داستان مرد گوژپشت ,joke,داستان وحکایت های شیرین ,
:: بازدید از این مطلب : 827
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راستهء کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد؛ اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد! بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصلهء هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجهء یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازهء پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد.
از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟! فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند! ملاگفت: چه طور چنین چیزی ممکن است؟! مرا مسخره می کنی؟! فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند؛ چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی...!
این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست...! همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است! ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم...! خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم! فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است...!
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد ,
,
:: بازدید از این مطلب : 803
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
مدير فروش يك شركت قصد داشت از بين دو داوطلب، يكي را به عنوان كارمند فروش استخدام كند. يك خودكار برداشت و گفت: «يكي از اين خودكارها را به من بفروشيد.»
نفر اول خودكار را گرفت و پس از بررسي آن گفت: «اين خودكار بسيار خوبي است. بدنه شفاف دارد و رنگ جوهر آن معلوم است و متوجه خواهيد شد كه چه زماني جوهر آن تمام ميشود. ته خودكار به گونهاي بسته شده است كه هيچ گاه جوهر آن به بيرون نشت نميكند. در خودكار گيرهاي دارد كه هم ميتواند خودكار را در جيب شما نگاه دارد و هم از نشت جوهر به پيراهن شما جلوگيري كند. وقتي در خودكار را برداريد ميتوانيد آن را در سر ديگر خودكار قرار دهيد و مطمئن باشيد كه در خودكار را گم نميكنيد و همچنين موجب تعادل خودكار در هنگام نوشتن ميشود.»
مدير فروش كه تحت تأثير قرار گرفته بود، خودكار را به نفر دوم داد. او خودكار را گرفت و آن را با يك فشار محكم و ناگهاني به دو نيم كرد و گفت: «شما به يك خودكار جديد نياز داريد.
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
داستان استخدام جوک مورد داشتیم,جوک جدید,جوک ضد حال,چوک ضد دختر,جوک ضد پسر,پیامک جدید,داستان,جوک کولر,جوک یارانه,حکایت,جوک منحرفی زشت,پیامک عرفانی -SMS mystical,جوک داعش,پیامک استقلالی تاج,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,اس ام اس,sms,اس ام اس خنده دار,اس ام اس عرفانی ,اس ام اس منحرفی داستان مرد گوژپشت ,joke,داستان وحکایت های شیرین ,
:: بازدید از این مطلب : 925
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
پرسش زیرکانه برای رسیدن به پاسخ دلخواه
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟
ماکس جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟
جک نزد کشیش می رود و می پرسد: جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.
کشیش پاسخ می دهد: نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
ماکس می گوید: تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.
ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم؟
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: مطمئناًً، پسرم. مطمئناً.
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
داستان حکایت پرسش زیرکانه جوک مورد داشتیم,جوک جدید,جوک ضد حال,چوک ضد دختر,جوک ضد پسر,پیامک جدید,داستان,جوک کولر,جوک یارانه,حکایت,جوک منحرفی زشت,پیامک عرفانی -SMS mystical,جوک داعش,پیامک استقلالی تاج,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,اس ام اس,sms,اس ام اس خنده دار,اس ام اس عرفانی ,اس ام اس منحرفی داستان مرد گوژپشت ,joke,داستان وحکایت های شیرین ,
:: بازدید از این مطلب : 875
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
تو دانشگاه ما هر موقع چمنارو میزدن، فرداش قرمه سبزی داشتیم!!
:: موضوعات مرتبط:
جوک های توپ ,
,
:: برچسبها:
جوک جدید ,سوتی جوک مورد داشتیم,جوک جدید,جوک ضد حال,چوک ضد دختر,جوک ضد پسر,پیامک جدید,داستان,جوک کولر,جوک یارانه,حکایت,جوک منحرفی زشت,پیامک عرفانی -SMS mystical,جوک داعش,پیامک استقلالی تاج,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,اس ام اس,sms,اس ام اس خنده دار,اس ام اس عرفانی ,اس ام اس منحرفی داستان مرد گوژپشت ,joke,داستان وحکایت های شیرین ,
:: بازدید از این مطلب : 1034
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 آذر 1394 |
نظرات ()
|
|
|
|
|